یک ذهن مختصر



و تو تنها پولار و مو وز وزری!!! هستی که اتفاقات خاص که هیچ.
 حتا چای خوردن
، تکه نانی ساده برداشتن.
، لیوان ابی خنک خوردن.
رشته ی کلامی کوتاه  داشتن را  می شود با او خاص ترین روزمرگی ها کرد
 و چه دل ادم هی غنج برود، که تکرار کنم با تو پشت سر  هم این روزمرگی ها.

و آیا لازم است بگویم از حس نفس کشیدن در نفس هایت.؟!!




پ.ن: اصولا خرس ها عوالم خاصی دارن، ما خرس ها صرف نظر از نژادمون ، عوالم، جنگلی تر، وحشی تر، ووو احتمالا گاهی خنگانه تر داریم.نسبت به این ادمیان همیشه اتو کشیده


پ.ن 2: دختر دیدی تا حالا بهش بگن خرس، ذوق کنه؟! میشه عاشق هنچین دختری نبود؟!:)



سخت است نوشتن از عشق  به تو.از سادگی گفتن سخت است ک من همیشه ادمی در لفافه بودام. سخت راه پر پیچ و خم را پیدا کنم.گم میشوم در خم و پیچ کلمه ها.

و میدانی همیشه هم بد نیست گم شدن 

مثلا در پیچ موهایت گم بشم. ناپیدا باشم

و یا گم بشود این خاکستری های روزمره, در ابی خنده هایت.

و یا در کوچه پس کوچه ی صدایتهمانجا که بلندای صدای ذوق کردنم از هر کلمه ات گم میکند سکوتم را

و گم شدن پیچ و تاب بدنت در سادگی بازووانم. همانجا ک ذوب میشویم در هم


و تو همچنان ادامه میدهی استحاله کیمیاگری ات را با ساده ترین مفاهیم

روزت مبارک بانوی عشق و جان. :*


و تو تنها پولار و مو وز وزری!!! هستی که اتفاقات خاص که هیچ.
 حتا چای خوردن
، تکه نانی ساده برداشتن.
، لیوان ابی خنک خوردن.
رشته ی کلامی کوتاه  داشتن را  می شود با او خاص ترین روزمرگی ها کرد
 و چه دل ادم هی غنج برود، که تکرار کنم با تو پشت سر  هم این روزمرگی ها.

و آیا لازم است بگویم از حس نفس کشیدن در نفس هایت.؟!!




پ.ن: اصولا خرس ها عوالم خاصی دارن، ما خرس ها صرف نظر از نژادمون ، عوالم، جنگلی تر، وحشی تر، ووو احتمالا گاهی خنگانه تر داریم.نسبت به این ادمیان همیشه اتو کشیده


پ.ن 2: دختر دیدی تا حالا بهش بگن خرس، ذوق کنه؟! میشه عاشق هنچین دختری نبود؟!:)



و من 3 بودم
و  64.
. و 145.
و. 
و در انتها 1
از پس جنگهای مدوام از پس دردهای پشت پرده و همیشه ساکن. از پس کابوس های شبانه. که نام، انتظار را یدک  داشتند. از پس. زمین خوردن ها خاموش سر دادنها. درد درد. درد و داد
من ناگهان 1 شده بودم.
از پس بیخوابی های کویر.سگ لــــــرزهای کوهستان، تاریک و بی تصویر. از پس زوزه ی تمام سی یک صد و سی های دنیا.از پس جیغ بنفش گلوله ها. داغ رگباری پوکه هامن یک شده بودم.
پاکوبیدم سفت. از پس سکوت شبانه س وحشیانه ی ادمی ات از پس گذر از کناره ی مهربانیدندان کوبیدم و یک شدم
و کسی چه می داند که انتهای سالهای ابدی و چرخه های ازلی را یک شدند، چگونه باید در نوردیدچگونه باید بند به بند گره شده استخوان به استخوان

و ناگهان 
و ناگهان، اکنون. 
من صفر شدم رها از یک. رها از تمام این اعداد دریده چشم





بزن باران ک که ب چشمان یار، جهان تاریک و واژگون است

بزن باران که دین را دام کردند.

بزن باران که وقت لای روبیست.

بزن باران که بهاران فصل خون است.


لینک






اساساَ یک سری چیزها را به سختی می توان بیان کرد به سختی می توان توصیف کرد

مثلا مثلا نگاه تو یا مثل خنده های تو. مگر این کلمه ها میتوانند بار اینهمه گرما و زندگی رو بکشن بردوش و گیج نخورن!!!

اصلا شاید سرهمین باشد ک من هر وقت بخواهم از تو بنویسم سخت می شود کار. مگر ساده است!

اصولا یک سری چیزها بدیهی است بدیهی است ک من با هر خنده ات که هیچ, با هر آوای صدایت. با هر داغ نفس هایت بمیرم برایت و زنده شوم ابدی بدیهی تر از این هم مگر هست!!

اساسا بعضی مفاهیم باید همیشه تغییر کنند در هاله ی بودنت. استحاله پیدا کنند و دلنشین ترین ترین حالت خود را بگیرند. مثل اینکه من دستهایم را دورت بگیرم و چرخ ن. دلنشین ترین سرگیجه دنیا را با هم بگیریم و پر کنیم گوش زمان را از خندهایمان.

اساساَ و اصولا یک سری چیزها باید اتفاق می افتاد مثلا. مثلا اینکه تو امشب باید روی زمین پا می گذاشتی. که چون منی به بوی ات و آبشار افشانِ مویت، و قطعا گرمای بی منتهای وجودت، رقصان و مجنون وار نفس بکشم نبض رنگی رنگی های این دنیا را



بانوی جان بدیعی ترین و بدیهی ترین و اصولینی!! و اساسی ترین معنای عاشقی در من. تولدت مبارک

:***


کسایی مثل من که تاریخ هنر رو تا حدی ادامه دار خوانده باشند. می دونن که در وهله ی اول انسان تعجب میکنه از تاریخ پیچیده و به شدت پیشرفته هنر، به مرور این تعجب جایش رو به تفکر و دنبال علت های معمولی گشتند میده و کم کم تفکر در سطح معمول جوابگو نیست. از یه جایی به اون ور پی میبری که قطعاتی کمه. یا قطعاتی اشتباهه. قسمت هایی از تاریخ هنر اون چیزی نیست که اینگار در واقعیت صورت گرفته. یه چیزایی جلوی چشم هست که نباید باشن. که اگر هستند چجور بوجود اومدند ازه یه جایی به اون ور پی میبری که دنبله ات خیلی عمیق تر از چیزی که کتاب ها به خوردت میدند.

وقتی تاریخ هنر اشتباه باشه، به مرور می شه فهمید که تاریخ ادمیت اشتباهه. که تاریخ خیلی از ادیان اشتباهه. که تاریخ دنیا اشتباهه.

نمی دوم چه کسانی و چرا، اما مشخصا افرادی یک عمر که نه بیشتر، به اندازه ی نسل ها، مردم یک کره ی خاکی رو بازی دادند.بازی دادند و تماشا کردند.


میگن نشر اطلاعات افسار گسیخته شده. میگن این چند ساله خیلی چیزا مشخص میشهخیلی چیزای ازلی و مقدس ذهنی نابود میشه.

وای به حال مردمی که اعتقادات چندین نسلشون به یک ان تبدیل بشه به یک بازی چندهزار یا چند میلیون ساله چه سیلی راه بیوفته.


میگن سطح عرفانی افرادی با وجود همه ی محدودیت ها داره بالاتر میره. می گن همه چیز داره حاظر میشه برای تغییرات بنیادی




امیدوارم در این کار و زار بیشتر از یک انسان معمول باشم.





کسایی مثل من که تاریخ هنر رو تا حدی ادامه دار خوانده باشند. می دونن که در وهله ی اول انسان تعجب میکنه از تاریخ پیچیده و به شدت پیشرفته هنر، به مرور این تعجب جایش رو به تفکر و دنبال علت های معمولی گشتن میده و کم کم تفکر در سطح معمول جوابگو نیست. از یه جایی به اون ور پی میبری که قطعاتی کمه. یا قطعاتی اشتباهه. قسمت هایی از تاریخ هنر اون چیزی نیست که اینگار در واقعیت صورت گرفته. یه چیزایی جلوی چشم هست که نباید باشن. ازه یه جایی به اون ور پی میبری که دنبله ات خیلی عمیق تر از چیزی که کتاب ها به خوردت میدند.

وقتی تاریخ هنر اشتباه باشه، به مرور می شه فهمید که تاریخ ادمیت اشتباهه. که تاریخ خیلی از ادیان اشتباهه. که تاریخ دنیا اشتباهه.

نمی دوم چه کسانی و چرا، اما مشخصا افرادی یک عمر که نه بیشتر، به اندازه ی نسل ها، مردم یک کره ی خاکی رو بازی دادند.بازی دادند و تماشا کردند.


میگن نشر اطلاعات افسار گسیخته شده. میگن این چند ساله خیلی چیزا مشخص میشهخیلی چیزای ازلی و مقدس ذهنی نابود میشه.

وای به حال مردمی که اعتقادات چندین نسلشون به یک ان تبدیل بشه به یک بازی چندهزار یا چند میلیون ساله چه سیلی راه بیوفته.


میگن سطح عرفانی افرادی با وجود همه ی محدودیت ها و اذیت ها داره بالاتر میره. می گن همه چیز داره حاظر میشه برای تغییرات بنیادی




امیدوارم در این کار و زار بیشتر از یک انسان معمول باشم.





و مخلوقی افریده شده بود. خدایگان و فرشته هایش درحال زمزمه بودند و این احتمالا بعد حواا اولین باری بود ک فرشته ای حاضر نبود , زمینی کند این مخلوق را.

و خدا نگاه انداخت به گوشه ای. روحی دیگر نشسته بود. روحی ک عمق و قوام خیلی چیزهایش را در مخلوق جدید میدید. مثلا عمق لبخندش. عمق زندگی اش.عمق بودنش

و خدا دمید روح زمینی رو در این مخلوق فرشته وار

و تو زاده شدی زاده شدی و معیار من بودی از همان زمان ک آن کنج ایستاده بودم و و درچشمان خدا زاده شدنت را خواسته بودم ک معیار من شوی. معیار عمق لبخندم.عمق زندگی امعمق یودنم

تولدت مبارک همه جان و جهانم.

تولدت به من مبارک

بانوی جان.:*



و دنیا پر از سایه است
میلیاردها سایه.
چوپانی سرگردان ام و شاید بادیه نشینی پا .
سایه ها حمله میزنن خیمه زده اند بر موژه هایم
نفس سخت می شود تند.تند.
کند.
عطری می پیچد
دست میکشم به دیواره ی سایه ها
 کورمال و پا پا
چشم میگردانم. آن دور نورینور.
گله ی گوسفندهایم.پا پاهایمسرعت میگرم. 
خیمه سنگین تر می شود . 
موسی سمتی دیگر با نور درخت اش ایستاده.
میگذرم
باران گرفته. 
عطر ات در باران . 
بوی جنگل گرفته ان پاهایم
نوری
 نور ات 
سایه هاکوچکتر.
و ناگهان.
عطر سیب و پرتغال می پیچد در من پیچان پیچان
پیچان 
افشان
 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها